یاسین قاسمی

اشک هایم سنگین شده
طاقت این همه سنگینی را ندارم
گریه می کنم
سبک می شوم
اشک های سنگین من!
عجب وزنی دارند...  
یاسین قاسمی    

 - 

 

کاش در دانشگاهها دو واحد انسانیت پاس می کردیم
تا دیگران را
از روی رنگ و نژاد و مذهب
قضاوت نکنیم... 
یاسین قاسمی   

-

 

 دست رد به سینه ام زدی
من نیز تلافی کزدم و
دست رد به سینه ی
زندگی زدم!...
ای کاش زودتر میفهمیدیم که با رفتنم عاشقت خواهم کرد.
تو از من گذشتی و من از خویشتن! 
یاسین قاسمی   

-

 

 خسته شدم از بازی رنگ ها!
کاش یک رنگ داشتیم!کاش یکرنگ بودیم
رنگی به نام عشق... 
یاسین قاسمی   

-

 

 بعضی ها در جوانی پیر می شوند و
بعضی ها در پیری جوان
و من از کودکی موهایم سپید شد...
بودن با این مردم آزارم می دهد!
ترجیح میدهم بی وطن بمانم تا هموطن با اینها!
بعضی وقتها مقاومت فایده ای ندارد
باید کنار آمد،به اصطلاح صلح کرد!
 
من به جرم قتل...
به جرم خشکاندن
احساساتم در نطفه
سال هاست که تبعیدی کویرم 
یاسین قاسمی   

-

 

 کسی به ما از یاد بردن
این همه غم را
نیاموخت
در هیچ کلاس درسی
راهی برای فراموش کردن را
یاد ندادند...
فردا بپرسید
چگونه خاطرات تلخ را می شود از یاد برد؟
معلم سکوت خواهد کرد
و سرش را پایین خواهد انداخت
و در دل خواهد گفت
ای کاش راهی بود! 
یاسین قاسمی   

-

 

نمی گویم نرو
برو
ولی برگرد...

خداوندا برای همسایه که نان مرا ربود... نان
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند... مهربانی
برای کسانی که روح مرا آزردند... بخشش
وبرای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.
یاسین قاسمی

منبع:http://jomalatziba.blogfa.com/




می پسندم نمی پسندم

مطالب مرتبط

    نظرات

    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید
    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه: